دستگیر شدن میثم
میثم در كوفه، مورد احترام بود و شخصیت اجتماعىاش موقعیت او را از هرجهت، حساس كرده بود. از سفر حجبه سوى كوفه برمىگشت كه «ابن زیاد» دستور دستگیرى او را قبل از رسیدن به شهر، صادر كرد. این در حالى بود كه مسلمبن عقیل در كوفه به شهادت رسیده و تشنج و اضطراب، كوفه را فراگرفته و شیعیان سرشناس و چهرههاى برجسته هوادار اهلبیت، تحت تعقیب یا در زندان بودند و زمینه براى اعتراضها و شورشها فراهم بود.
«عریف» به همراه صد نفر از ماموران، برنامه دستگیرى میثم را قبل از ورودش به كوفه، تدارك دیدند. ابنزیاد او را تهدید كرده بود كه اگر میثم را دستگیر نكند، خودش به قتل خواهد رسید. عریف به «حیره» آمد و با همراهانش در انتظار رسیدن میثم بود. میثم را در همان جا، پیش از آن كه پایش به خانه برسد گرفتند. میثم به ماموران حوادث آینده و چگونگى شهادت خویش را بازگو كرد.
میثم گرچه در آن روز، پیرمردى سالخورده بود كه بر استخوانهایش جز پوستى باقى نمانده بود و از نظر جسمى، تحلیل رفته بود، لیكن از نظر شهامت و قوت قلب و قدرت روحى و اراده استوار و زبان گویا و فصیح و ایمان راسخ در حدى بود كه ابنزیاد را، با آن همه قدرت و مامور به وحشت افكنده بود; به همین جهت هم براى بازداشت این پیرمرد جواندل و توانمند، صد مامور را گسیل ساخته بود.
ماموران، میثم را به كوفه وارد كردند. به عبیداللهبن زیاد خبر دادند كه میثم اسیر و گرفتار شده است. در معرفی میثم به ابنزیاد گفتند كه: او از نزدیكترین و برگزیدهترین یاران ابوتراب، على(ع) است.
ابن زیاد گفت: واى بر شما! كار این مرد عجمى به این جا رسیده است؟! بیاوریدش...! میثم را از بازداشتگاه به حضور والى كوفه آوردند.
ابن زیاد، براى آزمودن روحیه میثم و گفتگو با او پرسید: -پروردگارت در كجاست؟
- در كمین ستمگران ... كه تو یكى از آنانى.
- با این كه عجم هستى با من این گونه سخن مىگویى؟! به من خبر دادهاند كه تو با «ابوتراب» بسیار نزدیك بودهاى!
- آرى، درست گفتهاند.
- باید از على تبرى بجویى و با ابراز تنفر از او، او را به زشتى یاد كنى وگرنه دستها و پاهایت را بریده و بر دار مىآویزمت.
میثم در مقابل این تهدید گفت: على(ع) به من خبر داده است كه مرا به دار مىآویزى.
ابن زیاد براى جبران این وضع نامطلوب كه پیش آمده بود، گفت: واى بر تو! با سخنان على درخواهم افتاد. (عمل بر خلاف آن پیشگویى).
میثم گفت: چگونه؟ در حالى كه این خبر را على -علیه السلام از پیامبر و او از جبرئیل و جبرئیل هم از طرف خدا بیان كرده است. به خدا سوگند! از مكانى هم كه در آن به دار آویخته مىشوم به خوبى آگاهم كه در كجاى كوفه است و من نخستین مسلمانى هستم كه در راه اسلام بر دهانم لجام زده خواهد شد.
ابن زیاد با شنیدن این سخن، بیشتر برآشفت و گفت: به خدا قسم! دست و پایت را قطع كرده و زبانت را رها مىگذارم تا دروغ مولایت و دروغ تو آشكار شود. و همان دم دستور داد كه دست و پایش را قطع كنند و بر دارش آویزند.
و آن چنان كه خواهیم دید، ابن زیاد نتوانست زبان میثم را رها و گویا ببیند، و به قطع آن هم دستور داد.
بر فراز دار
براى مردان خدا فراز دار، سكوى رفیع و افراشتهاى براى معراج است.به دار آویختن فرزانگان و غیورمردان به همان اندازه كه براى قدرتهاى خودكامه باطل، دلیل ضعف و هراس از آشكار شدن حق و تابش نور فضیلت و راستى است; براى شهیدان مصلوب، سرمایه عزت و سند افتخار است. میثم را به جرم حقگویى و حمایت از خط راستین علوى و سازش نكردن با سلطه جبارانه یزیدى به طرف چوبه دار بردند.
میثم را به دار آویختند. میثم مرگ را به چیزى نمىگرفت و چنان عادى و بىاعتنا، آن را تلقى مىكرد كه بر خشم دشمن مىافزود. میثم تمار بر فراز دار با صدایى رسا مردم را براى شنیدن حقایق اسلام و احادیثسرى على(ع) فرامىخواند. میثم مىگفت: هركس مىخواهد حدیث مكنون و ارزشمند على(ع) را بشنود، پیش از آن كه كشته شوم بیاید. من شما را از حوادث آینده تا پایان جهان، خبر مىدهم. مردم مشتاق، پیرامون او جمع مىشدند. میثم از فراز منبر «دار» براى انبوه جمعیت، سخن مىگفت. فضایل و شایستگیهاى اهلبیت پیامبر و دودمان على(ع) را بازگو مىكرد و خیانتها و فسادهاى بنىامیه را فاش مىساخت.
بیان حقایق و افشاگریهاى میثم، در آن آخرین لحظههاى حیات و از بالاى دار، چنان مؤثر و تكاندهنده بود كه به «ابنزیاد» خبر دادند: این بنده، شما را رسوا كرد. گفت: به دهانش لجام بزنید. و میثم، اولین كسى بود كه در راه اسلام بر دهانش لجام زده شد.
براى مردان خدا فراز دار، سكوى رفیع و افراشتهاى براى معراج است. به دار آویختن فرزانگان و غیورمردان به همان اندازه كه براى قدرتهاى خودكامه باطل، دلیل ضعف و هراس از آشكار شدن حق و تابش نور فضیلت و راستى است; براى شهیدان مصلوب، سرمایه عزت و سند افتخار است.
پس از آن، زبان حقگوى او را، كه به صراحت روز و به برندگى شمشیر بود، بریدند. آن كس كه مامور بریدن زبانش بود، به میثم گفت: هرچه مىخواهى بگو! امیر فرمان داده است كه زبانت را قطع كنم. میثم گفت: فرزند زن تبهكار -عبیداللهبن زیاد - خیال كرده است كه مىتواند من و مولایم را دروغگو معرفى كند! این است زبان من.
و آن مزدور، زبان میثم را از كامش برآورد....
میثم به همان حالتبود، تا این كه فردایش، از بینى و دهان او خون غلیظ مىآمد و بدین صورت، طبق آن پیشگویى، موى سفید صورتش با خون سرخ، رنگین شد.
روز سوم، مردى نزدیك میثم آمد و با نیزه به او اشاره كرد و گفت: به خدا قسم مىدانم كه اهل عبادت بودى و شبها را به مناجات بهسرمىبردى. آن گاه با نیزه، چنان ضربتى بر پهلو یا شكم میثم فرود آورد كه پیكرش دریده شد و جان پاك آن اسوه صبر و مقاومت و رشادت به افلاك شتافت و میثم با روح بلندش معراجى والاتر را آغاز كرد; كه هماكنون هم، آن طیران معنوى ادامه دارد و با هر درودى كه از سوى خداجویان پاكدل و وارسته، نثار آن شهید راه فضیلت مى گردد، مقام و رتبهاش در فردوس اعلا و نزد پروردگار، بالاتر مىرود.
مزار شهید
مدتى پیكر پاك و مطهر میثم پس از شهادتش بر سر داربود. ابن زیاد براى اهانتبیشتر به میثم اجازه نداد كه بدنمقدس او را فرود آورده و به خاك بسپارند; به علاوه مىخواستبا استمرار این صحنه، زهر چشم بیشترى از مردمبگیرد و به آنان بفهماند كه سزاى مدافعان و پیروانعلى(ع) چنین است، ولى غافل از آن بود كه شهید، حتى پس از شهادتش هم، راه نشان مىدهد، الهام مىبخشد، امید مىآفریند و مایه ترس و تزلزل حكومتهاى جور و ستم است.هفت تن از مسلمانان غیور و متعهد كه از همكاران او و خرمافروش بودند، این صحنه را نتوانستند تحمل كنند كه میثم شهید، همچنان بالاى دار بماند; با هم، همپیمان شدند تا پیكر شهید را برداشته و به خاك بسپارند. براى غافل ساختن مامورانى كه به مراقبت از جسد و دار مشغول بودند، تدبیرى اندیشیدند و نقشه را به این صورت عملى ساختند كه: شبانه در نزدیكیهاى آن محل، آتشى افروختند و تعدادى از آنان بر سر آن آتش ایستادند.
نگهبانان، براى گرم شدن به طرف آتش آمدند، در حالى كه چند نفر دیگر از دوستان شهید، براى نجات پیكر مقدس «میثم» از آتش دور شده بودند. طبیعتا، ماموران كه در روشنایى آتش ایستاده بودند، چشمشان صحنه تاریك محل دار را نمىدید. آن چند نفر، خود را به جسد رسانده و آن را از چوبه دار باز كردند و آن طرفتر در محل بركه آبى كه خشك شده بود دفن نمودند.
صبح شد. ماموران جنازه را بر دار ندیدند; خبر به «ابنزیاد» رسید. ابن زیاد مىدانست كه مدفن او مزار هواداران على(ع) خواهد شد. از این رو جمع انبوهى را براى یافتن جنازه میثم، مامور تفتیش و جستجوى وسیع منطقه ساخت، ولى آنان هرچه گشتند، اثرى از جنازه نیافتند و مایوس گشتند.
اینك مزار شهید یك مشهد است و به شهادت ایستاده است. گواه پیروزى حق و شاهد رسوایى و نابودى باطل است. در سرزمین عراق در محلى میان نجف اشرف و كوفه، بارگاهى است كه مدفن «میثم تمار» است. بر سنگ مزارش نام میثم به عنوان یار و مصاحب على - علیه السلام نوشته شده است.
«میثم» یكپارچه تلاش و اشتیاق بود. در راه تثبیتحق و روشن نگاهداشتن مشعل حق و ارزشهاى اصیلى كه به خاموشى مىگرایید، جان بر كف و شهادتطلب بود. او با وارستگى و ایمانى استوار و جهادى پایدار، رهروى راستین در مسیر حق بود; مجاهدى سرشار از اخلاص و تجسمى والا از عقیده و جهاد بود.
سزاوار است كه جویندگان حق و پویندگان راه پاكى كه میثم به انجام رسانید، به آن یگانه اقتدا كنند و در اندیشه و كردار و در فكر و عمل، گام، جاى گام او بگذارند.كه او «اسوه» بود.
و پیروى از اسوههاى كمال، وظیفه كمال جویان است.
شهیدان، اینگونه در تداوم راهشان توسط پیروان وفادار، به حیات جاوید مىرسند.
سلام خدا و فرشتگان وپاكان بر «میثم تمار»، كه هنوز هم چراغى روشن بر سر راه انسانیت است، نور مىدهد و «راه» مىنماید.
تنظیم برای تبیان: رضا سلطانی